ولادت امام رضا(ع)
هوای دولت مشرق سفیـــــــر باران شد و چترهای دل ما سریــــــــــر باران شد
کویر سر به هوای به آسمان محتاج دچار مرحمت سر به زیر باران شـــــــد
قنات مرده ما را دوباره احیــــــــــــا کرد و دشت های ترک خورده سیر باران شد
و چشم ها همه در امتداد او خیســـــــــــــند شگفت بدرقه ای در مسیر باران شد
چه رنگ ها که به هم دست بیعت آوردند کمانی از برکات غدیر باران شد
ترانه های بهاری دل مرا برده است صدای سوت قطاری دل مرا برده است
مسافرم به دیاری ببند بار مرا به عزم دیدن یاری......... ببند بار مرا
سفر شروع فراق است، باخبر هستم اگرچه دوست نداری ...... ببند بار مرا
بیان قصه دراز است اندکی بنشین بگویمت به چه کاری...... ببند بار مرا
مرا هوای گلی در سر است می بینی برای منصب خالی........... ببند بار مرا
بین درون دلم شوق و بیقراری را به قصد کسب قراری ....... ببند بار مرا
تمام راه من و جاده حرف ها زده ایم غریب گرچه ولی سربه آشنا زده ایم
پس از السلام جواب سلام لازم نیست برای زخمی راه التیام لازم نیست
رسیدنم به تو واجب ترین نیازم بود وگرنه باقی درخواست هام لازم نیست
برای حاجی احرام بسته حرمت دگر زیارت بیت الاحرام لازم نیست
کبوترانه هوای تو را به پر دارم برای کفتر جلدت که دام لازم نیست
اگرچه زشت و سیاهم ولی مگر آقا دراین عمارت شاهی غلام لازم نیست؟!
اگرچه ساکن اینجام خانه ام آنجاست کبوتری شده ام کاشیانه ام آنجاست
چه بارگاه قشنگی چه مرقدی داری عجب مناره وصحن و چه گنبدی داری
که گفته است غریبی میان ما وقتی همیشه دور و برت رفت وآمدی داری
به آبروی تو شرمنده آبرومند است رئوف هستی والطاف بی حدی داری
میان این همه خوبان که دورتان هستند خودم که معترفم نوکر بدی داری
کشید دست مرا ثامن الحجج رفتم فقیر بودم ومشهد بجای حج رفتم
سپاس آنکه به دنیا اباالجوادم داد سپس گداشدن خانه زاد یادم داد
ورودم از در باب الجواد واسطه ای ست همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد
به من چه شاعرم اصلا خودش که می دانست نه دعبلم نه فرزدق نه با سوادم داد
جهان سراغ ندارد رئوف تر ازاو هنوز کاسه دستم نشان نداده ام داد
در آسمان همه بر نوکریش مفتخرند فدای آنکه چنین حسن اعتقادم داد
و عاشقانه ضریحی پر از غزل دارد ضریح نیست که کندویی از عسل دارد